من زلالم من دليرم من اسير روزگارم من اميرم من غريبم من دلير و ديدبانم
من در ان دشت انتظار ابسيري دارم اي دل اب از رودي روا شد پا برهنه رهروانم
مي گريزد از پي من مي دويدم از فلك را عمري از جان فنا شد رو زدم چون مهربانم
با تو دارم همنشيني اي عزيز جان هر جان بي تو ما هيچ دريغا سيل مي زد ديدگانم
بس در اين درياي جوشان ابش امد همچو كوهان كوه حال اغشته گشته از نداي قطره هايم
كاشت ان گل باغباني از نزيف قطره خون انچه صياد زده تيري به قلب ارمانم
من صبور و من مقاوم از دهر هر گز ننالم ناله اي از بستگانم از زبانم از در نمازم
من همان سرو درختم استوار و هوشيارم من همان شير درنده با مصايب سازگارم
كاش برگشتي شود از سختي ايام را جان من برگشت دارد ذره ي خاك جهانم
راز دل
اي دلا گفتم كه من از اين جهان بي خبرم خون و دل مي خورده ام سي سال و سه در سفرم
در سفر هستم ندانم كشتي عمرم كدام در چه جايي در چه روزي عاقبت قبرم بكام
نوش عفت با كرامت با شهامت باشدم گويم اندر حب نباشد دولتي ناباشدم
گفت ناداني كه شير اواره شد دشت عراق از وطن مهجور و نازد از فراق
پس دلش نالان و اهش داغ داغ خون دل در كتري صبرش اجاق
يا اميني در سيه شب دور دور درهم و دينار و نان شب به زور
جامه نو ر ا نديد از برف و نور در خرابه دور مي زد همچو كور
يا شفيعي در مكاني چون طبيب در مداوا كردن دلها غريب
نصف شب بيدا ر از اشك و نهيب شكم خالي فكر عالي اين عجيب
يا جواني دل بداد انسوي يار روز وشب بيدار و فكرش مزاز
ساعت خوابش بگريد زار و زار باد زد بي اطلاعي از غبار
دل خوشي داري جواني اي غلام خوش به حالت داده اي اين يك پيام
تن سلامت با امان و احترام زيست داري با درود و صد سلام
راز دل گفتي و اين دنيا شر است راز خود با ديگري گفتن پر است
دل بساز با اين غمت ازاد باش ثعلبي در ان جهان اسوده باش
از كرامت غيرت و چشم و خراش صبر ايوب زمان شالوده باش
جاسم ثعلبي 15/12/1389
:: برچسبها:
ايستادگي /راز دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1597
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0